۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

نامحتملی وجود خدا – ریچارد داوکینز


مردم بسیاری از کارهایشان را به نام خدا انجام می دهند. ایرلندی ها به نام خدا همدیگر را منفجر می کنند. عرب ها به نام الله خودشان را منفجر می کنند. امام ها و آیت الله ها به نامش زنان را سرکوب می کنند. پاپ ها و کشیش های عزب به نام او زندگی جنسی مردم را به هم می ریزند. شُهِت های یهودی گلوی حیوانات را به نامش می برند. دستاوردهای تاریخی دین – جنگ های خونین صلیبی، شکنجه های تفتیش عقاید، قتل عام های فاتحان، میسیونری های نابودگر فرهنگ، مقاومت های در برابر حقایق جدید علمی تا آخرین لحظه ی ممکن – از این هم چشمگیرتر اند. و همه ی اینها بر چه مبنایی بوده؟ به باور من هرچه بیشتر آشکار می شود که پاسخ این است: هیچ، مطلقاً هیچ. هیچ دلیلی بر این اعتقاد نیست که هر نوع خدایی وجود داشته باشد و دلایل خیلی خوبی هست که معتقدم باشیم خدایی در کار نیست و هرگز نبوده است. اعتقاد به وجود خدا وقت ها و عمرهای بی شماری را تلف کرده است. اگر خدا چنین پیامدهای مصیبت باری نداشت، می توانست لطیفه ای در ابعاد کیهانی باشد.

چرا مردم به خدا اعتقاد دارند؟ پاسخ بسیاری از مردم، هنوز روایتی از برهان باستانی نظم است. ما به زیبایی و ظرافت جهان اطراف مان می نگریم – انحنای آیرودینامیک بال پرستو، لطافت گل ها و پروانه هایی را که گل ها را بارور می کنند می بینیم، با میکروسکوپ دنیای آکنده از حیاتِ هر قطره آب دریاچه را ، و با تلسکوپ تاج درخت عظیم ماموت را نظاره می کنیم. در پیچیدگی الکترونیک و کمال اُپتیکی چشمان خودمان تأمل می کنیم. ظرافتی که بینایی مان را میسر می کند. اگر اصلاً قدرت تخیلی داشته باشیم، این چیزها در ما احساس تکریم و احترام برمی انگیزند. به علاوه نمی توانیم شباهت آشکار میان اندامه های زنده و طرح های دقیق مهندسی بشر را نادیده بگیریم. برهان نظم را اغلب با تشبیه خدا به ساعت ساز مطرح می کنند. تشبیهی که کشیش قرن هجدهمی ویلیام پالی به کار برد. حتی اگر شما ندانید که ساعت چیست، طراحی چرخ دنده ها و فنرها و طرز چینش آنها در کنار همدیگر برای یک مقصود خاص، شما را وا می دارد که نتیجه بگیرید که «این ساعت باید سازنده ای داشته باشد، کسی که آن را به منظوری خاص طراحی کرده است؛ سازنده ای که از سازوکار آن آگاه است، و کاربردی برای این طراحی داشته است.» اگر این نتیجه گیری در مورد یک ساعت ساده درست باشد، پس آیا کاملاً درست نیست که در مورد چشم، گوش، کلیه، مفصل آرنج، و مغز هم بگوییم که طراح هوشمند و هدفمندی دارند؟ این ساختارهای زیبا، پیچیده، ظریف، و آشکارا طراحی شده به مقصود خاص هم باید طراحی، ساعت سازی، داشته باشند – که همانا خداست.

استدلال پالی چنین بود، و این استدلالی است که تقریباً همه ی افراد هوشمند و حساس در مرحله ای از کودکی شان بدان رسیده اند. این استدلال در طول تاریخ کاملاً متقاعد کننده جلوه کرده است، و نتیجه ی آن را یک حقیقت مسلم انگاشته اند. اما امروزه، به یاری یکی از خیره کننده ترین انقلاب های فکری تاریخ، می دانیم که این نتیجه گیری نادرست، یا دست کم غیرضروری است. اکنون ما می دانیم که نظم و هدفمندی ظاهری جهان موجوات زنده حاصل فرآیندی سراسر متفاوت است. فرآیندی که بدون نیاز به وجود هرگونه طراح عمل می کند و پیامد قوانین کاملاً ساده ی فیزیک است. این فرآیند، تکامل بر پایه ی انتخاب طبیعی است، که توسط چارلز داروین، و به طور مجزا توسط آلفرد راسل والاس، کشف شد.

در همه ی چیزهایی که به نظر می رسد که باید طراحی داشته باشند چه وجه مشترکی هست؟ پاسخ، ضعیف بودن احتمال ایجاد تصادفی آنهاست. اگر یک تکّه سنگ را در ساحل دریا ببینیم که در اثر امواج به مرور زمان به شکل یک عدسی درآمده، نتیجه نمی گیریم که این سنگ باید توسط یک عدسی ساز طراحی شده باشد: قوانین فیزیکی می توانند به چنین نتیجه ای منجر شوند؛ وقوع چنین «پیش آمدی» نامحتمل نیست. اما اگر یک عدسی ترکیبی پیچیده را بیابیم که چنان به دقت تراش یافته که خطا و انحراف اپتیکی نداشته باشد، و پوشش ضددرخشندگی خورده باشد، و بر قاب اش مارک «Carl Zeiss» درج شده باشد، می دانیم که این عدسی نمی تواند شانسی ایجاد شده باشد. اگر همه ی اتم های تشکیل دهنده ی این عدسی را کنار هم بریزید و به هم بزنید، تحت قوانین فیزیکی طبیعت، به طور نظری ممکن است که از بخت خوش، این طور پیش آید که در نهایت به شکل لنز Carl Zeiss ، با همان مارک حکاکی شده، کنار هم قرار گیرند،. اما دیگر شیوه های قرار گرفتن اتم ها کنار هم، با احتمال وقوع مساوی، چنان فراوان اند که ما می توانیم بخت وقوع شکل مورد نظر را منتفی بدانیم. اینکه بخت یا شانس ایجاد چیزی به طور نظری صفر نیست را نمی توان به عنوان تبیین ایجاد یک شیء محسوب کرد.

اما این استدلال دوری نیست. بدان خاطر ممکن است دوری به نظر برسد که می توان گفت هر آرایش خاصی از اتم ها که رخ داده باشد، بسیار نامحتمل است. هنگامی که در زمین چمن گلف، توپی بر روی ساقه ی علف خاصی فرود می آید، ابلهانه است که فریاد کنیم: «از میان میلیاردها ساقه ی علف که توپ می توانست برآنها فرود بیاید، توپ بر روی این یکی افتاده است. چه قدر عجیب، چقدر معجزه آسا و نامحتمل!» البته اشتباه استدلال در اینجاست که توپ بالآخره باید جایی فرود آید. ما تنها هنگامی می توانیم از نامحتملی رخداد فعلی فریاد واعجبا سردهیم که از پیش این ساقه ی علف معین را نشان کرده باشیم. برای مثال، اگر کسی با چشمان بسته دور مقرّ توپ بچرخد، کتره ای توپ را بزند، و توپ درست توی سوراخ بیافتد، این واقعاً شگفت انگیز خواهد بود. زیرا هدف از پیش تعیین شده است.

از تریلیون ها طریق کنارهم قرار گرفتن اتم های یک تلسکوپ، تنها اقلیتی به عنوان تلسکوپ به کار می کنند. و فقط شمار بسیار قلیلی دارای مارک Carl Zeiss ، یا هرکلمه ای به هر زبان انسانی، خواهند بود. همین مطلب در مورد اجزای ساعت هم صدق می کند: از میلیاردها طریق ممکن برای کنار هم قرار گرفتن اتم های یک ساعت، تنها اقلیت قلیلی زمان دقیق را نشان خواهند داد یا اصلاً کار خواهند کرد. و مسلماً همین مطلب در مورد اعضای بدن نیز صادق است. از میان تریلیون ها تریلیون طریق قرار گرفتن اعضای بدن، تنها اقلیت ناچیزی دارای حیات خواهند بود، به دنبال غذا می گردند، و تولید مثل می کنند. درست است که حیات به شیوه های گوناگونی ممکن است – اگر گونه ها ی زنده ی امروزی را بشماریم دست کم ده میلیون تا می شوند – اما طرق حیات هرقدر هم که زیاد باشند، مسلماً طرق ممات بسی بیش از آنهاست!

پس به راحتی می توانیم نتیجه بگیریم که موجودات زنده میلیاردها بار پیچیده تر از آنند – احتمال وقوع کمتری دارند – که شانسی ایجاد شده باشند. پس چگونه ایجاد شده اند؟ پاسخ این است که بخت در این قضیه دخیل است، اما نه بخت صِرف و یکباره. بلکه یک سلسله از بخت های کوچک، که هر یک آنقدر کوچک اند، که می توان گفت حاصل بخت های پیشین شان بوده اند، که در یک توالی پیاپی رخ داده اند. این گام های کوچک، ناشی از جهش ها (موتاسیون) های ژنتیکی بوده اند، یعنی تغییراتی کتره ای – در واقع اشتباهی – که در مواد ژنتیکی رخ می دهد. این جهش ها منجر به تغییراتی در ساختار بدن نسل های جدید می شوند. بسیاری از این تغییرات زیان بار هستند و به مرگ منجر می شوند. اما اقلیتی از آنها به بهبودهای جزئی می انجامند، یعنی بخت بقا و تولید مثل موجود را افزایش می دهند. با این فرآیند انتخاب طبیعی، آن تغییرات کتره ای که سودمند از آب درآمده اند به تدریج در میان یک گونه گسترش می یابند و عادی می شوند. حال صحنه برای تغییر کوچک بعدی در فرآیند تکاملی مهیاست. بعد از گیریم هزار تا از این تغییرات کوچک متوالی، که در آن هر تغییری مبنای تغییر بعدی است، نتیجه نهایی که حاصل جمع این تغییرات است، بسیار پیچیده تر از هر یک از آن تغییرها می شود.

برای مثال، به لحاظ نظری ممکن است که چشم ها به یک باره ، در یک گام شانسی واحد، از هیچ ایجاد شده باشند: گیریم از پوست خشک و خالی. این امکان نظری بدان معناست که می توان یک دستورالعمل واحد نوشت که در آن همه ی جهش های ژنتیکی که به ایجاد چشم منجر می شوند نوشته شده باشد. اگر همه ی این جهش ها همزمان رخ دهند، می توان یک چشم کامل را از هیچ ایجاد کرد. اما گرچه این امر به طور نظری ممکن است، اما درعمل قابل تصور نیست. میزان بختی که لازم دارد خیلی زیاد است. دستورالعمل «صحیح» مستلزم تغییرات همزمان در تعداد عظیمی از ژن هاست. این دستورالعمل صحیح، یک دسته تغییرات ژنتیک ممکن در میان تریلیون ها ترکیب شانسی ممکن دیگر است. البته می توانیم چنین رخداد معجزه آسایی را منتفی بدانیم. اما کاملاً ممکن است که چشم امروزی از چشمی تکامل یافته باشد که تنها اندکی با آن فرق داشته است: چشمی که پیچیدگی آن اندکی کمتر بوده است. به همین ترتیب آن چشم هم پیامد چشمی بوده که فقط اندکی ساده تر از آن بوده، و الی آخر. اگر تعداد بقدرکافی زیادی از تفاوت های بقدرکافی کوچک میان هر مرحله ی تکاملی با مرحله ی پیش از آن را در نظر بگیرید، به خوبی می توانید ریشه ی چشم امروزی را در تکامل پوست خشک و خالی سابق بیابید. اما چند مرحله ی میانی را می توانیم فرض کنیم؟ بستگی به این دارد که چقدر زمان در اختیار داشته باشیم. آیا زمان کافی برای تکامل چشم از هیچ به حالت امروزی اش بوده است؟

فسیل ها به ما می گویند که تکامل حیات بر روی زمین از بیش از 3000 میلیون سال پیش آغاز شده است. درک درازای این زمان برای ذهن انسان تقریباً غیرممکن است. ما، طبیعتاً و نیک بختانه، طول عمر قابل انتظار خود را زمان کاملاً دارازی می یابیم، اما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که حتی بیش از یک قرن عمر کنیم. اکنون 2000 سال از تولد مسیح سپری شده است. زمانی که آن قدر دراز است که تفاوت میان تاریخ و اسطوره را تیره و تار می کند. آیا می توانید یک میلیون از این بازه های زمانی را کنار هم تصور کنید؟ فرض کنید بخواهیم کل تاریخ را بر یک طومار بنویسیم. اگر همه ی دوران پس از تولد مسیح یک متر از این طومار را اشغال کند، بخش قبل از مسیح این طومار، تا زمان شروع تکامل، چقدر درازا خواهد داشت؟ پاسخ این است که این قسمت طومار به درازای فاصله ی میلان تا مسکو خواهد بود. تصور کنید که این مطلب به چه نتایجی در مورد انباشتگی تغییرات تکاملی منجر می شود. همه ی انواع سگ های خانگی – سگ پِکَنی، پودل، اسپانیول (سگ پشمالو با گوش ها ی آویزان)، سن برنارد، و شیاهوس – در یک بازه ی زمانی چندصد ساله یا دست بالا چند هزار ساله از نسل گرگ ایجاد شده اند: بر روی طومار ما این واقعه در فاصله ی بیش از دومتری جاده ی میلان به سمت مسکو قرار نمی گیرد. به کیفیت تغییراتی که از گرگ به سگ اسپانیول منجر شده فکر کنید؛ حال این کیفیت تغییرات را یک میلیون برابر کنید. هنگامی که اینطور به قضایا نگاه کنید می بینید که به راحتی می توان پذیرفت که چشم بتواند اندک اندک از غیرچشم ایجاد شده باشد.

اما باید خود را متقاعد کنیم که هر کدام از مراحل میانی سیر تکاملی، گیریم از پوست خالی به چشم امروزی، مطلوب انتخاب طبیعی بوده است؛ نسبت به پیشینیان اش در این سلسله مزیتی داشته یا دست کم توانسته باقی بماند. اگر بسیاری از مراحل میانی در سیر تکاملی به مرگ منجر شده باشند، کفایت نمی کند که برای خود ثابت کنیم که به طور نظری زنجیره ای از مراحل میانی متفاوت در سیر تکاملی وجود داشته که به شکل گیری چشم امروزین انجامیده است. گاهی گفته اند که بخش هایی از چشم باید با هم وجود داشته باشند وگرنه چشم اصلاً کار نمی کند. طبق این استدلال، داشتن یک چشم نصفه نیمه با نداشتن آن اصلاً فرقی ندارد. نمی توان با نصف یک بال پرید؛ با نصف یک گوش هم نمی توان شنید. بنابراین نمی توان گفت که یک رشته مراحل میانی بوده اند که گام به گام به شکل گیری چشم ها، بال ها یا گوش های امروزین انجامیده اند.

این استدلال چنان ساده انگارانه است که تنها برپایه ی انگیزه های نیمه آگاهانه می توان بدان باور داشت. مسلماً درست نیست که نصف یک چشم بی فایده است. کسانی که دچار آب مروارید شده اند و عدسی چشم شان با جراحی درآورده شده، نمی توانند بدون عینک به خوبی ببینند، اما باز خیلی بهتر از کسانی می بینند که اصلاً چشمی ندارند. بدون عدسی نمی توانید بر روی جزئیات یک تصویر متمرکز شوید، اما می توانید از برخورد با موانع بپرهیزید و سایه ی مات یک شکارچی را تشخیص دهید.
در مورد آن بخش این استدلال که می گوید شما نمی توانید با یک بال نصفه نیمه بپرید، می توان جانواران بسیاری را مثال زد که با وجودی که بال های کاملی ندارند، با موفقیت در هوا سُر می خورند، انواع بسیار مختلفی از پستانداران، مارمولک ها، قورباقه ها، مارها، و هشت پاها چنین قابلیتی دارند. بسیاری از جانواران درخت زی دارای پرّه های پوستی میان مفاصل شان هستند که واقعاً مانند بال عمل می کنند. هنگامی که از درخت می افتید، هر پرّه ی پوستی یا سطح گسترده ای از بدن که سطح تماس شما را با هوا افزایش دهد می تواند به نجات جان تان کمک کند. و چه این پرّه ها کوچک باشند و چه بزرگ، ارتفاعی حساس هست که اگر پرّه های پوستی تان اندکی بیشتر باشد، افتادن تان از درختی به آن بلندی، آن پرّه های اضافی جان تان را نجات دهند. پس پرّه های اضافی که در پیشینیان تان ایجاد شده باشند، جان آنها را اندکی بیشتر حفاظت می کرده است، زیرا به آنها اجازه می داده که هنگام افتادن از درخت های بلندتری جان سالم به در برند. و به همین ترتیب که جلو برویم و این تغییرات نامحسوس را پیگری کنیم، می بینیم که چند صد نسل بعد به بال های حقیقی می رسیم.

چشم ها و بال ها نمی توانند یک مرتبه به وجود بیایند. همانطور که برای دستیابی یکباره و حدسی به یک شماره رمز گاوصندوق بانک به بختی قریب به بینهایت نیاز دارید. اما اگر به طور کتره ای شماره ها ی مختلف را امتحان کنید، و هر بار اندکی به شماره ی بختیار نزدیک تر شوید، بالآخره خواهید توانست در را باز کنید! اصولاً این همان کلید معمای دستیابی انتخاب طبیعی به چیزهایی است که روزگاری ناممکن شمرده می شد. چیزهایی را که مشکل بتوان از نیاکانی به ارث برد که بسیار با ما فرق دارند، می توان از نیاکانی به ارث برد که تنها تفاوت اندکی با ما دارند. تنها به شرط اینکه سلسله ی به قدر کافی درازی از این تغییرات اندک میان نسل ها وجود داشته باشد، می توان هر چیزی را از چیز دیگر به ارث برد.

به این ترتیب، تکامل از لحاظ نظری قادر است از پس کارهایی برآید که روزگاری تنها حق انحصاری خدا محسوب می شد. اما آیا اصلاً شواهدی دال بر اینکه تکامل واقعاً رخ داده وجود دارد؟ پاسخ مثبت است؛ شواهد فراوان اند. میلیون ها فسیل درست در مکان ها و درست در عمق هایی یافت شده اند که انتظار داریم اگر تکامل رخ داده باشد، باید یافت شود. اما هرگز هیچ فسیلی هیچ جا یافت نشده که مورد انتظار نظریه ی تکامل نبوده باشد، گرچه چنین چیزی می توانست به سادگی رخ دهد: مثلاً یافتن فسیل یک پستاندار در میان سنگ هایی چنان قدیمی که در آن زمان تنها ماهیان وجود داشتند، کافیست تا نظریه ی تکامل را ابطال کند.

الگوی توزیع جانوران و گیاهان بر روی قاره ها و جزیره های جهان دقیقاً مطابق انتظار است. یعنی اینکه این موجودات در طی تغییرات آهسته و تدریجی از نیاکان مشترک به وجود آمده اند. الگوهای شباهت میان جانوران و گیاهان دقیقاً مطابق انتظار نظریه ی تکامل است. یعنی برخی پسرعموهای نزدیک و برخی پسرعموهای دورتر یکدیگراند. این واقعیت که کد ژنتیک در تمام موجودات زنده یکسان است، قویّاً حاکی از آن است که همه ی آنها فرزندان نیاکان واحدی هستند. شواهد حاکی از تکامل چنان متقاعد کننده اند که تنها طریق حفظ نظریه ی آفرینش این است که فرض کنیم که خدا عمداً شواهد فراوانی را چنان دست چین کرده که به نظر برسد که انگار تکامل رخ داده است. به بیان دیگر، فسیل های توزیع جغرافیایی جانوران، و غیره، همگی جزئی از یک کلک عظیم الاهی باشند. آیا کسی حاضر می شود خدایی را عبادت کند که دست به چنین حقه بازی کلانی می زند؟ مسلماً محترمانه تر، و از نظر علمی قابل قبول تر، آن است که این شواهد را همان طور که به نظر می رسند تفسیر کنیم. همه ی موجودات زنده خویشاوندان همدیگراند، که نیای دور مشترکی دارند که بیش از ۳۰۰۰ میلیون سال پیش می زیسته است.

پس برهان نظم به عنوان دلیلی برای باور به وجود خدا، شکست خورده است. آیا برهان دیگری هم باقی می ماند؟ برخی از مردم به خاطر آنچه که نوعی شهود درونی می نماید به خدا باور دارند. چنین شهودهایی همواره قابل حصول نیستند اما بدون شک برای برخی قابل قبول می نمایند. بسیاری از ساکنان آسایشگاه های روانی هم ایمان قلبی استواری دارند که ناپلئون، یا حتی خود خدا، هستند. شکی نیست که چنین اعتقاداتی برایشان بسیار نیرومند است، اما این دلیل نمی شود که بقیه ی ما هم بدان باورها بگرویم. درحقیقت، از آنجا که چنین باورهایی با هم در تناقض اند، اصلاً نمی توانیم آنها را پپذیریم.

مطالب اندک دیگری هم هست که باید گفته شود. تکامل توسط انتخاب طبیعی بسیاری چیزها را توضیح می دهد، اما نمی تواند از صفر شروع کند. تکامل نمی توانسته بدون وجود نوعی زادآوری و وراثت ابتدایی آغاز شود. وراثت امروزین توسط رشته ی DNA انجام می گیرد. به نظر می رسد که این بدان معناست که باید نظام وراثت قدیمی تری نیز موجود بوده باشد، که اکنون ناپدید شده است. آن نظام قدیمی آنقدر ساده بوده که توانسته به طور شانسی توسط قوانین شیمی ایجاد شود و واسطه ای فراهم کند که توسط آن اشکال ابتدایی انتخاب طبیعی انباشتی شروع شود. DNA یک محصول جدیدتر این انتخاب انباشتی قدیمی بوده است. قبل از این نوع اولیه ی انتخاب طبیعی، دوره ای بوده است که ترکیبات پیچیده ی شیمیایی از ترکیبات ساده تر ساخته می شده اند و قبل از آن دوره ای بوده که عناصر شیمیایی مطابق قوانین شناخته شده ی فیزیک از عناصر ساده ترساخته می شده اند. پیش از آن، درست در لحظات پس از بیگ بنگ که آغاز جهان بوده، همه چیز نهایتاً از هیدروژن خالص ساخته شده است.

این استدلال هم اغوا کننده است که بگوییم: اگرچه ممکن است برای توضیح تکامل نظم های پیچیده ای که از آغاز جهان با قوانین بنیادی فیزیکی اش شکل گرفته اند، فرض وجود خدا ضرورتی نداشته باشد، اما باز هم لازم است که وجود خدا را به عنوان منشاء ایجاد همه ی چیزها فرض بگیریم. این ایده، کار چندانی برای خدا باقی نمی گذارد: تنها کار بیگ بنگ را سروسامان بده و بعد برو استراحت کن و منتظر باش تا همه چیز خود به خود رخ دهد. شیمی-فیزیک دانی به نام پیتر اَتکینز در کتاب شیوایش به نام خلقت، خدای تنبلی را فرض می گیرد که می کوشد تا آنجا که می تواند کار کمتری برای شروع همه چیز انجام دهد. اتکینز توضیح می دهد که چگونه هر مرحله از تاریخ کیهان توسط قوانین ساده ی فیزیکی، از دوره ی قبلی اش ناشی شده است. آنگاه میزان کاری را که لازم بوده که خدای تنبل انجام دهد کسر می کند و عاقبت نتیجه می گیرد که این کار مورد نیاز درحقیقت صفر است!

جزئیات فاز قبل از تکاملی جهان، متعلق به حیطه ی فیزیک است، اما من زیست شناسم، و توجه ام بیشتر معطوف به فازهای متأخر تکامل نظم و پیچیدگی است. برای من درس مهم این است که، حتی اگر فیزیک دان ها محتاج باشند وجود یک خدای حداقلی تحویل ناشدنی را فرض بگیرند که برای راه انداختن آغاز جهان ضروری باشد، آن حداقل تحویل ناشدنی مسلماً بی نهایت ساده خواهد بود. بنا به تعریف، تبیین هایی که برپایه ی مقدمات ساده ارائه می شوند پذیرفتنی تر و رضایت بخش تر از تبیین هایی هستند که موجودات پیچیده و نامحتمل را فرض می گیرند. و نمی توانید موجودی پیچیده تر از خدای متعال داشته باشید!

آنچه اسلام به ایران هدیه داد (صادق هدایت)

ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم ، ما برای خودمان تمدن وثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند وبجاش فقرو پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف واطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلا رفتن برایمان آوردند ، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.


چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند. برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.

آنچه اسلام به ایران هدیه داد (صادق هدایت)


در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفیکه دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره موذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ورد و اَفسون میخوانند....


عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.

تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اش زیر سلطه اموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.

عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند ، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده.انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت ، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!

تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل بدهند.

سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند.اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد.


همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.مگر برای ما چه آوردند ؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین ، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی اقوام ملل است و به ضرب شمشیر به مردم زورچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کاسه گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند.

نوشته صادق هدایت

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

نگاهي به کتاب قانون در طب تاليف شيخ الرئيس ابوعلي سينا

شراب از ديدگاه ابن سينا



جستاري که مي خوانيد نگاهي به کتاب قانون در طب تاليف شيخ الرئيس ابوعلي سينا مي باشد؛ که در آن ابن سينا شراب را نه حرام بلکه جايز براي سلامتي دانسته است تا آنجا که در شعري مي گويد:

شراب را چه گنه گر که ابلهي نوشد
گهي به تيغ برد دست و گهي به سوي نجق
چو بو علي مي ناب ار خوري حکيمانه
به حق حق که وجودت به حق شود ملحق
حلال گشت به فتواي عقل بر دانا
حرام گشت به فتواي شرع بر نادان


شراب سفيد و رقيق براي کساني که مزاج گرم دارند خوب است و سر درد نمي آورد و ممکن است بمناسبت رطوبت بخشي، سردرد ناشي از التهاب معده را از بين ببرد و يا سبک تر گرداند. شراب صاف شده همراه انگبين و نان نيز – بويژه اگر قبل از نوشيدن به مدت دو ساعت با هم آميخته گردند-همان کار را انجام دهند.

براي کسي که فربهي و نيرومندي آرزو مي کند، شراب شيرين و غليظ توصيه مي شود، ليکن بايد از بند آمدن ها بر حذر با شد. براي کسي که سرد مزاج و بلغمي است شراب سرخ و کهنه بي فايده نيست و علت آنرا سابقا بيان کرديم. قبل از هضم شدن و سرازير شدن لقمه نبايد مايعي به ميان آيد. اگر غذا بد کيموس باشد نبايد موقع خوردن آن و حتي بعد از هضم آن نوشابه اي خورد زيرا مواد آبکي، ميموس بد را تا نقاط دور دست بدن مي برد. نوشيدن شراب بر روي ميوه و بويژه بر روي خربزه خوب نيست.
نوشيدن شراب بايد با پيمانه هاي کوچک شروع شود و اين روش بهتر از نوشيدن با پيمانه هاي بزرگ تر است. کسي که به شراب عادت داشته باشد چنانچه در هنگام غذا خوردن سه پيمانه سر کشد زياني نمي بيند. اگر به شراب خو نگرفته است و داراي تن سالم است، چنانچه بعد از رگ زدن مقداري از آن بنوشد بي فايده نيست. کساني که بيماري زهره دارند و کساني که ترمزاجند از شراب بهره مي بينند، زيرا شراب زهره را مي راند و رطوبت را پخته مي گرداند.
هر قدرعطر شراب بيشتر، بوي آن در افزايش و مزه آن لذيذتر باشد ، نوع آن بهتر است. شراب بهترين غذا رسان به تمام بخش هاي بدن است. شراب بلغم را مي گدازد، صفرا را از ادرار و مشابه آن بيرون مي راند، سودا را مي لغزاند و آسان بيرون مي کند و بازگشت آن مانع مي شود؛ هر بند آمده اي را بدون اينکه گرمي بيگانه را زياد بکار برد آب مي سازد و مي گدازد. انواع شراب را در جاي خود توصيف خواهيم کرد.
کسي که مغزش نيرومند است و با شرب شراب به آساني مست نمي شود و مغز وي بخارهاي بالا رو و نا پسنديده را پذيرا نيست و از شراب بجز گرماي مناسب مزاج را نمي پذيرد، از تاثير شراب چنان صفاي ذهني بر او دست مي دهد که ذهن هاي ديگر به آن نمي رسد. در اشخاصي که حالت مغز بر عکس آن است، کنش هاي شراب نيز برعکس مي باشد.
کسي که سينه اش بي توان است و در فصل زمستان نفس تنگي بر او عارض مي شودنبايد زياد شراب بخورد و اگر بخورد معده اش نبايد پر از طعام باشد و بايد در غذايش ماده جريان اندازنده اي باشد تا اگر معده از شراب و طعام انباشته شد بيرون براند و بهتر آنست که جهت آسودگي آب انگبين بنوشد و آنرا باز بيرون دهد و بعد دهان را با سرکه و انگبين و رخساره را با آب سرد بشويد.
بدان که: شراب کهنه را بايد در رده داروها قرار داد نه رده غذاها. شراب نو رسيده براي کبد خوب نيست و کبر را بر اثر باد کردن و اسهال دادن به شورش مي اندازد. بهترين شراب ها آن است که نه کهنه و نه بسيار تازه است بلکه در ميانه قرار دارد، صاف است و سفيدي اش به سرخي مي زند، خوش بوست و طعم آن بين ترش و شيرين يعني ميخوش است .
بهترين شراب که شراب شسته نام دارد آن است که سه پيمانه پونه کوهي و يک پيمانه آب را هم بحدي بجوشانند که حجم آن به دو سوم اوليه برسد.
کسي که از خوردن شراب احساس سوزش مي کند بايد بعد از نوشيدن آن انار و آب بمکد و فرداي آنروز در ناشتا شربت افسنطين بنوشد و کمي غذا بخورد و استحمام کند
بدان : شراب آميخته با آب معده راسست و تر مي گرداند و زودتر مستي مي آورد، زيرا آبي که در آن است آنرا زودتر بمقصد مي رساند. شراب آميخته با آب، پوست را صيقل مي دهد و نيروهاي رواني را تشديد مي کند.
کسي که خود را خردمند مي داند نبايد ناشتا، قبل از اينکه اندام هاي تر مزاجش آب کافي خود را دريافت کنند شراب بخورد و نبايد کمي بعد از حرکات دشوار و خسته کننده شراب ميل نمايد، زيرا در اين حالات مغز و پي آسيب مي بينند و ترنجيدگي ، بهم خوردن عقل و يا بيماري ها روي مي آورند و يا مواد دفعي گرم پديد مي آيند.
برخي معتقدند اگر انسان يک يا دو بار در ماه مست شود خوبست زيرا نيروهاي رواني سبکبار ميشود و مي آسايند و ادرار و عرق بيرون مي روند، مواد دفعي مي گدازند و بويژه مواد بيرون ريختني معده آب مي شود و دفع مي گردند.
شراب خوردن خردسالا بدان مي ماند که چوب نازک سوزان را در آتش بياندازند.پيران تا مي توانند بنوشند. جوانان بايد اندازه نگهدارند که اندازه نکوست. شراب مناسب براي جوانان، شراب کهنه و آميخته با آب انار يا آب سرد و اين مانع مي شود که آسيب ببينند و مزاجشان بسوزد...

قانون در طب/تاليف شيخ الرئيس ابن سينا/کتاب اول
ابن القفطي/تاريخ الحکما/چاپ لايپزيک


چگونگي استقرار و شرح جنگها و قتل عام هاي فجيع گسترده براي مسلمان سازي قبايل عربستان / هيچ ايراني و عربي به استقبال دين اسلام نرفتند و مقايسه اعمال و خ

چگونگي استقرار اسلام و شرح جنگها و قتل عام هاي فجيع و گسترده براي مسلمان سازي قبايل عربستان شرح بسيار مفصلي است. هيچکس از ايراني و عرب به استقبال اين دين نرفت و فقط با زور شمشير مجبور به اطاعت شد!). ( براي آگاهي از اين جنگها و قتل عام ها نگاه کنيد به: تاريخ طبري جلد 3 و 4- – مغازي يا تاريخ جنگهاي پيامبر از محمد بن عمر واقدي جلد 1 و 2 و 3 – سيرت رسول الله - (سيره النبي) از ابن هاشم جلد2 با اينحال سخن کوتاه ميکنيم به شرح زير: محمد بن عبدالله به فرستادگان قبيله بني حارث و نيز کلام حباب بن منذر (يکي از اصحاب و ياران نزديک پيغمبر) مي تواند نمونه اي براي شناخت چگونگي استقرار اسلام در شبه جزيره عربستان و نواحي ديگر باشد: در سال دهم هجري (630 م) پيغمبر / خالد بن وليد را براي مسلمان سازي قبيله بني حارث بسوي اين طايفه فرستاد و تاکيد کرد که در صورت عدم پذيرش اسلام با آن جنگ نمايد. خالد (که در قتل عام طوايف عربستان شهرت بسيار داشت) در ملاقات با سران بني حارث ياد آور شد: " اسلام بيآوريد تا به سلامت مانيد" سران بني حارث نيز از ترس قتل عام مردم به اسلام گرويدند و همراه خالد نزد حضرت محمد رفتند. پيغمبر در ملاقات با سران قبيله حارث تاکيد کرد: اگر خالد ننوشته بود که اسلام آورده ايد سرهاي تان را زير پاي تان مي انداختم ! (تاريخ طبري : جلد 4 ص 1256 –1258 ) حباب ابن منذر در چگونگي مسلمان شدن قبايل عربستان خطاب به ياران و سرداران پيغمبر گفت: در سايه شمشير شما کسان (قبايل عربستان) به اسلام گرويده اند! (تاريخ طبري: جلد 4 ص 1246) محمد بن عبدالله ضمن استفاده از شيوه نفاق و دامن زدن به کشمکش هاي قبايل عربي در استقرار اسلام خصوصا" از شمشير و خشونت کساني چون خالد بن وليد (خونخوار) استفاده کرد! خالد از پهلوانان معروف قريش بود که قبل از فنح مکه اسلام پذيرفت و محمد بن عبدالله از مسلمان شدن او شادمان گرديد آنچنانکه او را به رياست سواران منصوب کرد. خالد بن وليد يکي از خشنترين و خونخوار ترين سرداران صدر اسلام بود که در استقرار اسلام جنگهاي بسيار کرد بطوريکه پيغمبراو را سيف الله (شمشير خدا) ناميد. اين شمشير خدا در مسلمان سازي قبايل عربستان و در سرکوب اهل رده (توده هاي عربي که بلافاصله پس از مرگ پيغمبر از اسلام برگشته بودند و مرتد شده بودند) نقش فراوان داشت. * مهم: خالد بن وليد درادامه سرکوبها و قتل عامهاي گسترده بسياري را از فراز خانه ها و بلندي کوهها به زير انداخت و کشت ( همان کاري که هم اکنون دولت نامردان ايران کنوني هم ميکنند) و برخي را نيز در آتش سوزانيد و آنچنان ترس و وحشتي در ميان قبايل عرب برقرار ساخت که همگي به قبول اسلام گردن نهادند! (تاريخ طبري: جلد 4 ص1406 – 1411و 1419 و مقايسه کنيد باروايت طبري در قتل عام ايرانيان توسط خالد در تاريخ طبري:جلد 4 ص 1493 – 1494 و از پرويز تا چنگيز: سيد حسن تقي زاده ص 182 و اسلام شناسي(پرتوي در مطالعات اسلامي ) از علي ميرفطروس ص 42 و 43 و 44 ) اعمال قهر و خشونت در مسلمان سازي قبايل عربستان اگر چه کار ساز بود اما مرگ محمد بن عبدالله (سال 11 هجري قمري=631 ميلادي) و درگيري ها و کشمکش هاي موجود براي جانشيني او به قبايل عربستان فرصت داد تا اعتراض و انزجار خويش را از اسلام ابراز نمايند. به قول عروت بن زبير: وقتي پيغمبر درگذشت هريک از قبايل همگي يا بعضي شان از دين بگذشتند ... و بيشتر مردم در هرجا چنين بودند . ( تاريخ طبري جلد 4 ص 1369) مجالد بن سعد گويد کفر سر برداشت و آشوب شد و هريک از قبايل همگي يا بعضي شان از دين برگشتند (تاريخ طبري جلد 4) مردم غطفان /بحرين/حطم/عمان/يمن/مهره/عک/اشعريان/حضرالموت/بني سليم و ... از اسلام برگشتند و بيشتر مردم در همه جا چنين بودند. ( تاريخ طبري: جلد 4 ص 1354-1464 و کامل ابن اثير: جلد 2 ص 37 – 98 و التنبيه و الاشراف: مسعودي ص261 و روضه الصفا)

ماجرای مرتد شدن کاتب وحی (عبدالله بن ابی سرح) چه بوده است؟

عبدالله ابن ابی سرح که زمانی از نزدیک ترین اصحاب و محارم حضرت محمد در صدر اسلام بود و کاتب وحی بود.پس از مدتی نسبت به کیفیت نزول آیات قران و ماهیت وحی و پیغمبری حضرت محمد تردید کرد زیرا که او چندین بار کلمات و جملات آیات نازل شده را بدلخواه خود تغییر داد و حضرت محمد نیز ان آیات تحریف شده را پذیرفت. این امر شک ابی سرح را برانگیخت.سرانجام ابی سرح در مورد آیه "فتبارک الله احسن الخالقین" (سوره مومنون.آیه14) با پیغمبر اختلاف پیدا کرد او معتقد بود که : " این آیه را من سروده ام و محمد آنرا از من دزدیده است " (سوره انعام.آیه93) اشاره به همین ماجراست. ابی سرح پس از این اختلاف از دین اسلام برگشت و حضرت محمد خون او را حلال ساخت. (تاریخ طبری.جلد 3.صفحه1187)

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو میلیارد انسان را صادر کرده است؟

ترجمه تحريرالوسيله خمينى جلد چهارم

تتمه اى در مورد احكام اهل ذمه
(گفتار در كسى كه از او جزيه مى گيرند)
مساءله 1 – از يهود و نصارى كه اهل كتاب هستند و هر ملتى كه شبهه داشتن كتاب در آنها هست نظير مجوسيان جزيه يعنى ماليات سرانه گرفته مى شود، و در اين حكم فرقى نيست بين مذاهب مختلفه آنان نظير كاتوليك و پروتستان و غير اينها هر چند كه در فروع و بعضى از اصول مختلف باشند بعد از آنكه همه نصارى يا يهود يا مجوس خوانده مى شوند.
مساءله 2 – حكومت اسلامى جزيه را از ساير فرقه هاى كفار يعنى مشركين مانند بت پرستان و ستاره پرستان و غير اينها نمى پذيرد، چه عرب و چه عجم ، چه اينكه خود را بصاحب كتابى مثل ابراهيم و داود و انبيائى ديگر منسوب كنند و چه نكنند، بنابراين از غير يهود و نصارى و مجوس غير از اسلام آوردن و يا كشته شدن پذيرفته نيست ، و همچنين از كسانيكه در اصل يكى از اين سه كيش را نداشته اند و جديدا يعنى بعد از نسخ شرايع سه گانه بوسيله اسلام به اين كيش ها در آمده اند جزيه پذيرفته نيست و كافر جربى شناخته مى شوند كه يا به اسلام در مى آيند يا كشته مى شوند، چه اينكه قبلا مشرك بوده باشند و چه از فرقه هاى باطل ديگر باشند.

( این یعنی کشتن همه هندیها و ژاپنی ها و چینی ها و…یعنی کشتن بیش از دو میلیارد نفر مجاز شمرده شده و باجگیری از تمام مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان٬ یعنی اگر قدرتش را پیدا کنند حتماً انجام خواهند داد. این یعنی گفتگوی تمدنهای اسلامی!؟ و این در رساله همه آخوندها هست و هر روز در حوزه درس داده می شود).
( این احکام را نمی توا نند نفی کنند زیرا احکام واجب اسلام را نفی کرده اند و از اسلام خارج شده اند و اگر هم تایید کنند بر تروریسم در اسلام صحه گذاشته اند।)

البته اين حکم در اديان ديگر هم وجود دارد ولي آن اديان در کشور ما حکومت نمي کنند بنابراين اولويت با اسلام است.
ما با کلمه بي ادبانه و توهين آميز کافر در قران مشکل داريم.
ما با احکام حيواني که در مورد برخورد با کافران در قران آمده مشکل داريم:
1 – بايد کشته شوند (ايه 123 سوره توبه)
2 – با حقارت و ذلت جزيه بپردازند (سوره توبه آيه 29)
3 – گردنشان بريده شود يا اسير شوند (سوره محمد آيه 4)
4 – با آنها نبرد کنيد تا ديگر فتنه اي نباشد و همه به دين خدا درآيند(سوره انفال آيه 39)
5 – دستگير شوند و به سختي کشته شوند (سوره احزاب آيه 61)
6 – دست و پايشان برخلاف يکديگر بريده شود (سوره مائده آيه 33)
7 – نجس هستند (يعني با شاش و گوه برابر هستند) (سوره توبه آيه 28)
8 – انگشتانشان را قطع کنيد و گردنهايشان را بزنيد (سوره انفال آيه 12)
9 - ماه هاي حرام که به سر آمد مشرکان را هرجا که يافتيد به قتل برسانيد از هر سو در کمين آنها باشيد اگر توبه کردند و نماز بپا داشتند و زکات دادند از آنها دست بداريد(توبه آيه 5)